من بازم میام

قرار بود اینجا را ببندم اما ....

تصمیم عوض شد نمیخوام یک تکه تنهاییمو تنها بزارم دیشب فکر کردم بهش احتیاج دارم به اینکه بعضی وقتا بیام اینجا بنویسم شاید دیر به دیر بیام اما میام

نمیدونم چی شده بود که فکر میکردم میشه دیگه ننویسم اما حالا پشیمونم میخوام باز بنویسم منو یک تکه تنهایی بد جوری بهم گره خوردیم نمیشه جدا شیم پس من هستم بازم باید تحملم کنین

 

الان دارم یه آهنگ از بیژن مرتضوی گوش میدم

 

گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید

گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید

تو میروی و آینه پر میشود از بی کسی

از من سفر میکنیوبه مرگ قصه میرسی 

ببین که آب می شود قطره قطره قلب من

مرگ من وقصه ماست فاجعه جدا شدن 

تو جامه دان پر میکنی من خالی از جان میشم

یک لحظه در چشمم ببین ببین چه ویران میشوم

بعد از تو با من چه کنم با من بی پناه من

کجای شب پنهان شوم کجای این عاشق شکن

تو میروی و جان من گور ترنم میشود

خورشیدکی که داشتم در شب من گم میشود

چیزی نگو به آینه با رازقی حرفی نزن

 برای بار آخری تنها نگاهی کن به من

گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید

گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید

 

این آهنگشو خیلی دوست دارم حتی وقتی نمیخونه و فقط آهنگه به نظرم خیلی قشنگه

 

پ.ن: پس نتیجه اخلاقی این پست اینه که من همچنان هستم و مینویسم .